دو نکته مورد توجه است که نه من باید فراموش کنم، نه شما باید فراموش کنید، نه بخصوص این جوانان و این نوجوانان عزیز باید هرگز این را فراموش کنند. یک نکته این است که ما آن احساس افتخارى را که نام شهید و یاد شهید به ما میدهد، حفظ کنیم. همچنانیکه به دلاورى مردان بزرگ صدر اسلام افتخار میکنیم، به دلاورى این مردانِ بزرگ دوران خودمان افتخار کنیم. دشمن این را نمیخواهد. دشمن میخواهد یاد شهیدان فراموش شود. دشمن میخواهد خاطرهى این مجاهدتها و بزرگمردىها در حافظهى این ملت نماند. درست نقطهى مقابل این، همه باید حرکت کنند. یاد شهیدان را برجسته کنید، زنده کنید، خاطرهى آنها را حفظ کنید. این نکتهى اول.
نکتهى دوم این است که ملت ما، جوانان ما، زن و مرد ما نباید احساس کنند که دوران مجاهدت به پایان رسید، خطرى ما را تهدید نمیکند. ممکن است خطر نظامى ما را تهدید نکند، همین جور هم هست. امروز ملت ایران به آن رتبهاى از اقتدار رسیده که خطرپذیرى دشمنان خود را بسیار بالا برده، جرئت نمیکنند به این ملت تهاجم نظامى کنند؛ میدانند سرکوب خواهند شد؛ میدانند که این ملت مقاوم است. بنابراین خطر تهاجم نظامى بسیار پائین است؛ اما تهاجم فقط تهاجم نظامى نیست. دشمن به آن نقاطى متوجه میشود که پشتوانهى استقامت ملى ماست. دشمن وحدت ملى و ایمان عمیق دینى را هدف قرار میدهد. دشمن روحیهى صبر و استقامت مردان و زنان ما را هدف قرار میدهد؛ این تهاجم از تهاجم نظامى خطرناکتر است.
در تهاجم نظامى شما طرفتان را میشناسید، دشمنتان را مىبینید؛ اما در تهاجم معنوى، تهاجم فرهنگى، تهاجم نرم، شما دشمن را در مقابل چشمتان نمىبینید. هوشیارى لازم است. من از همهى ملت ایران بخصوص از خانوادههاى شهیدان و از همهى شما عزیزان،
بخصوص از جوانها خواهش میکنم
با هوشیارى کامل مرزهاى فکرى و روحى را حراست کنید. نگذارید دشمن مثل موریانهاى
به جان پایههاى فکرى و اعتقادى و ایمانى مردم بیفتد و آنها را دچار رخنه کند؛ این
مهم است. همه وظیفه داریم مرزهاى ایمانى و مرزهاى روحى خودمان را حفظ کنیم
.
امروز متأسفانه دشمنان ملت ایران توانستهاند حتّى تا پشت مرزهاى ما حضور پیدا کنند. در گذشته و اوائل انقلاب هم، طراحىها مال دشمنان بود؛ دشمنان قدرتمند، استکبار، صهیونیست؛ اما امروز همانها با تحولاتى که در منطقه پیش آمده، پایگاهها و مراکزى را در کنار مرزهاى جغرافیائى شما به وجود آوردهاند و از آن براى فعالیتهاى نرم و بسیار خصمانه استفاده میکنند. همه باید هوشیار باشند. و من بخصوص به جوانها عرض میکنم:
جوانان عزیز! میهن شما امروز احتیاج دارد به آگاهى، به بیدارى. حرکات کسانى را که دلها را از وحدت و صمیمیت میخواهند دور کنند، رصد کنید. امروز در میدان شهر به همه عرض کردم، به شما هم عرض میکنم: کسانى میخواهند به هر وسیلهاى، به هر بهانهاى، میان آحاد ملت اختلاف و تفرقه به وجود بیاورند. هر کسى که دیدید در این زمینه کار میکند، دربارهى او داورى کنید که سرانگشت دشمن است؛ بداند یا نداند. ممکن است ندانند، اما سرانگشت دشمنند؛ براى دشمن کار میکنند. نتیجه یکى است. آن کسى که دانسته به شما ضربه میزند، با آن کسى که ندانسته همان ضربه را وارد میکند، با هم فرقى در نتیجه ندارند. باید هوشیار بود؛ باید بیدار بود.
بخشی ازبیانات رهبری در دیدار خانوادههاى شهدا و ایثارگران کردستان (22/2/88)
راستش چند روزیست که نقل و نبات لبم"آه" است.غم قریبی، بر سینه ام سنگینی می کند.تا امروز به کسی نگفتم. بهترین ماوای آنرا سینه ام دانستم. امروز به اوج خود رسید.تمام استخوان های سینه ام به صدا درآمد.دیگر تحمل دفن آنرا در فضای سینه ام نداشتم.
با کمی دوست درد و دل کردم ولی آرام تر نشدم.
در این روزهای پایانی سال غم دل بیشتر می شود.کمی به گذشته نگاه می کند و کمی به آینده.
راستش نه می دانم برای چه آه می کشم . نه اینکه نمی دانم.
به غریب آشنایی درد و دل کردم .نصیحتی کرد.گفت :بخند تا غم هایت فراموش شود.
نصیحتش را گوش کردم. به سختی لبخند زدم ,چشمهایم نمناک شد. خندیدم چشم هایم بارانی شد. صورتم خیس شد.
نه خنده هم درد ما را دوا نمی کند.نه، ای دوست. دوای دل ما لبخند نیست.ما را خنده التیام ندهد.
ما ماموریم در برابر دیگران لبخند بزنیم .ما باید خود را خوشحال نشان بدهیم. خنده لبهای ترک خورده از تشنگی ما را می ترکاند.لبخند صورت ما را خون آلود می کند. می دانم که قصدت خیر بود.اگر غیر از این بود درد و دل را با تو نمی گفتم .باز هم به تو خواهم گفت ای دوست. ولی ....
ولی دوای دل ما "آه " است. ما در این راه به امام خود تاسی می کنیم. شیعه از روز نخست به مولای خود اقتدا کرده و "آه" می کشد. خار در چشم و استخوان در گلو باید طی طریق کرد.
هر گز نمی توان به این شعر لبخند زد:
شاید که
سفره های پر از نان برای بعد
در خانه فقر آمده،ایمان برای بعد
هرگز کسی ندید که یخ زد نگاهمان
هرگز کسی نگفت زمستان برای بعد
یک روز دوست پشت در خانه اش نوشت: ما خسته ایم، دیدن مهمان برای بعد...
پاسخ به این شعر تنها یک چیز است :
" آه"
چشم بد دور .عمرتان بسیار کس نبیند ملالتان اقا
ما نمردیم خون دل بخوری تخت باشد خیالتان اقا
آری ای مولای ما،غم ما فدای شادی شما . تمام آه سینه ما فدای لبخند شما. ما هم
اینطور خود را آرام می کنیم. دوای آه سینه ما جز نگاه به چهره شما نیست.
بَه ، چه نجوایی با مولای خود داری.
به خدا صدای شما آرامم می کند. هزاران بار گوش داده ام:
ز تو یک عمر شنیدیم و ندیدیم تو را
به وصالت نـرسیدیم و ندیدیم تو را
روزی
مـا فـقـرا شـربـت وصل تو نبـود
زهر هجر تو چشیدیم و ندیدیم تو را
مگر
ایام کهن سالی ما جلوه کنی!
در جوانی که دویدیم و ندیدیم تو را
چه
قدَر نذر ِتو کردیم و خبر از تو نشد
چه قدر شمع خریدیم و ندیدیم تو را
گاهی
اندازه ی یک پرده فقط فاصله بود
پرده را نیز کشیدیم و ندیدیم تو را
سعی
کردیم تو را خواب ببینیم شبی
سحر از خواب پریدیم و ندیدیم تو را
مدتی
در پی تو رند و نظر باز شدیم
همه را غیر تو دیدیم و ندیدیم تو را
فکر
کردیم که مشکل سر دلبستگی است
از همه جز تو بریدیم و ندیدیم تو را