آمدم مدینه. دق الباب کردم خانه ات را، دستم سوخت. از بی پلاکی خانه ات دلم آتش گرفت. باز کن صاحبخانه در را که بی مادری بد دردی است. من دوست دارم خودت در را باز کنی فاطمه. مادرم برایت چادر دوخته است از تار و پود اشک و خواهرم برای مزارت گلاب آورده است. بچه شهیدی برایت پیراهن پدرش ............
ادامه مطلب ...یک دستش ظاهرا سالم است اما تکان نمی خورد، حتی با فیزیو تراپی. ترکش ها جا خوش کرده اند و تحرک را از دست "عباس" گرفته اند. یک پایش را در جاده "اهواز – خرمشهر" جا گذاشته و حالا سخت است برای او با یک پا، بالا رفتن از پله های بنیاد تا بفهمد جانباز چند درصد است. تیر خصم یک چشمش را در "جزیره مجنون" بی سو کرد و حالا سوسوی ستاره ها را، نور ماه را فقط با یک چشم می بیند. دوستانش همه شهید شده اند و او گمنام مانده در این شهر شلوغ....
ادامه مطلب ...
این جنگ را با خون پیش میبریمم متنفر بودم و هستم از انسانهای سازش کار و بیتفاوت و متاسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمیدانند برای چه زندگی میکنند و چه هدفی دارند و اصلا چه میگویند، بسیارند. ای کاش به خود میآمدند. از طرف من به جوانان بگویید چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته شده است دیشب، «موج» مرا گرفت. من بعد از جنگ شیمیایی شده ام. مقصر نیستم؛ ترکشها با تاخیر آمدند.