یک
یک سبد گل میدهم امشب به دستان شما
میسپارم دستهایم را به دامان شما
جادهها ماندند در بهت غریب فاصله
چشمها وامانده در اندوه ایوان شما
هشتمین پرواز، امشب اتفاقی رخ نداد
دل، پریشان شد، پریشان شد، پریشان شما
هشت سال و هشت ماه و هشت روز و ساعت است
هِی غزل میسازم از زیبای چشمان شما
هشت رود از آسمان چشمها جاری شده
تا بپیوندد به اقیانوس احسان شما
هشت آهو میکشم امشب، و بیدارم هنوز
غربتِ آهو، کبوتر... باز... دامان شما