در عالم، اسراری هست که جز به بهای «خون دل» فاش نمیشود؛... راستی! چه گفتی مولای ما در حرم امام به امام. کاش ما را به سینه پر از سکینهات راهی بود. آه که صد سینه سخن برده بودی نزد روحالله. 20 سال است که بعد از خمینی بار رهبری این انقلاب بر دوش شماست. این 20 سال برای ما مثل یک چشم بر هم زدن گذشت و برای شما ای مولای ما، 20 سال طول کشید و این سرگذشت چه سخت گذشت. الا یا ایهاالساقی که هر دو دستت مست حسین بود، تحمل سختیهای عشق را چه خوب به مولای جانباز ما دادهای. این صبر و این بصیرت مولای ما مدیون عنایت دو دست بریده توست. دعای مادرت «امالبنین» بدرقه راه انقلاب ماست: «یا لیت شعری اکما اخبروا، بان عباسا قطیع الیمین. » در «ناحیه علقمه» ما هر روز باید «زیارت عباس» بخوانیم: «السلامعلیک ایها العبد الصالح. » این شکرانه پیروزی ماست. ما ممنون ...
در عالم، اسراری هست که جز به بهای «خون دل» فاش نمیشود؛... راستی! چه گفتی مولای ما در حرم امام به امام. کاش ما را به سینه پر از سکینهات راهی بود. آه که صد سینه سخن برده بودی نزد روحالله. 20 سال است که بعد از خمینی بار رهبری این انقلاب بر دوش شماست. این 20 سال برای ما مثل یک چشم بر هم زدن گذشت و برای شما ای مولای ما، 20 سال طول کشید و این سرگذشت چه سخت گذشت. الا یا ایهاالساقی که هر دو دستت مست حسین بود، تحمل سختیهای عشق را چه خوب به مولای جانباز ما دادهای. این صبر و این بصیرت مولای ما مدیون عنایت دو دست بریده توست. دعای مادرت «امالبنین» بدرقه راه انقلاب ماست: «یا لیت شعری اکما اخبروا، بان عباسا قطیع الیمین. » در «ناحیه علقمه» ما هر روز باید «زیارت عباس» بخوانیم: «السلامعلیک ایها العبد الصالح. » این شکرانه پیروزی ماست. ما ممنون توایم اباالفضل. بوسه میزنیم بر دستان بریدهات. آستانه انقلاب ما در دستان بریده توست. در برابر لبهای تشنهات، گلوی خشکیدهات، سر تعظیم فرو میآوریم. «کل یوم تاسوعا»، «کل ارض خیمهًْالعباس»، «کل نهر علقمه». بریده باد زبانی که نخواند «سقای دشت کربلا اباالفضل». «اربعین» نزدیک است؛ ای حضرت مهتاب، در این شب تنگ و تاریک فتنه از نور بصیرتت به صورت ما هم عنایتی کن. آخر ای ماه، تو تنها قمر بنیهاشم نیستی. تو ماه بنیآدمی. سقای دشت کربلا، انقلاب ما بیمه دستان بریده توست.
مولای ما اماننامه دشمن را با دستان توست که پاره میکند. 20 سال است ما هر زمان دلمان برای خمینی تنگ میشود مولایمان خامنهای را نگاه میکنیم. خامنهای، خمینی دیگر نیست؛ همان امام است؛ به صلابت امام، اما از امام مظلومتر. به تنهایی امام اما از امام تنهاتر. به غریبی امام اما از امام غریبتر. 20 سال رهبری زمان کمی نیست. 20 سال، که دشمن برای هر دقیقه بلکه هر ثانیهاش نقشه کشیده است. فتنه اخیر باورم هست به حوادث 7 ماه پیش باز نمیگردد. 20 سال است که مولای ما با تدبیر، مبدل به رویا کرده است برای دشمن، تغییر نظام ما را. مولای ما! 20سال است که ...
... مولای ما با تدبیر، مبدل به رویا کرده است برای دشمن، تغییر نظام ما را. مولای ما! 20سال است که خواب دشمن را آشفته کردهای و کارزارش را آشفته بازار. 20سال است که علمدار انقلابی، با دستانی که زخمی از خصم و نشانی از جانبازی دارد. 20سال است که چون مرد پای پیمانت با امام ایستادهای. پارهپاره کرده بودند اینها وصیتنامه شهدا را، اگر چون شمایی مولای ما نبود. اگر شما مولای ما نبودی، اینها اندیشه امام را در همان جماران حبس کرده بودند. اینها امام را برای موزه میخواستند. اینها حتی به روح امام هم «جام زهر» دادند. اینها انتقام امام را از شما میخواهند بگیرند. با اینها بود، به روح امام هم زور میگفتند و یک «صحیفه نور» دیگر برایش مینوشتند که در هر صفحهاش هزاربار «باج» داشته باشد و هزاربار «تاج». اینها دنبال «تخت» شاهند نه صندلی امام. اینها درحکایت دوری و دوستی، دلشان برای «شاه» تنگ شده اما انگار نه انگار که 20 سال است امام را ندیدهاند. اینها میخواهند در «تخت جمشید» به جای «کورش» با «اسکندر» بیعت کنند: «ای کورش، آسوده بخواب که ما حتی با اسکندر هم در پیمان «5 + مقدونیه» آشتی میکنیم». «چنگیز» هم ذاتش آدم خوبی بود. تقصیر «آرش» بود که در مناظره آن تیرها را رها کرد طرف پسر اسفندیار. «فردوسی» شاعر بود و از اصول دیپلماسی چیزی سر در نمیآورد؛
«اگر در برابر دشمن سر تعظیم فرو آوریم از آن به که خود را به کشتن دهیم!» بسی رنج بردی آقای فردوسی در این سال سی اما نه آن اندازه که مولای ما در این 20سال بعد از امام زجر کشیده است. اینها میخواهند «عجم» را به دستور زبان سفارت انگلیس زنده نگه دارند. سعدیا، «حافظ» بیبصیرت نمیرد هرگز، مرده آن است که شفاف موضعگیری کند! به جان لسانالغیب همهچیز برعکس شده. آتش فتنه حتی به دامان شعر هم سرایت کرده: آسایش 2 گیتی تفسیر این 2 حرف است؛ با دوستان، خیانت با دشمنان، مروت! آقای شاعر، «شهریار» کی گفت:
«علی دیکتاتور است؛ برو ای گدای مسکین در خانه طلحه را بزن؟!» آیا مرد آن است که در کشاکش دهر، یک باجی هم به دشمن دهد؟! مگر نگفت: «غلام همت آنم که زیر چرخ کبود ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است؟!» نه، مولای ما سیدعلی، غلام نمیخواهد؛ راحت انتقاد کنید. راحت نامه بنویسید. راحت جام زهر تعارف کنید. راحت ناسزا بگویید. شعار «مرگ بر اصل ولایتفقیه» با شما، آشتی کردن با ما. هلهله کشیدن در عاشورا با شما، میانجیگری با ما. گرگ شدن با شما، خر شدن با ما. هار شدن با شما، هالو شدن با ما. خار شدن با شما، چشم شدن با ما.
استخوان شدن با شما، گلو شدن با ما. بریدن با شما، بیسر شدن با ما. عایشه شدن با شما، احترام سران فتنه با ما. دیکتاتوری با شما، شنیدن شعار مرگ بر دیکتاتور با ما. راحت باشید؛ هر چقدر بیشتر فتنه کنید، نظام بیشتر برایتان محافظ میگذارد. مهد دموکراسی است اینجا. اینجا ما از آن طرف بام افتادهایم. 30سال است که در تلویزیون جمهوریاسلامی، «دیالمه» سانسور بود. 30سال است وصیتنامه یک شهید را در تلویزیون، کامل نخواندهاند. 30 سال است حضرات رنگ خون به خود ندیدهاند. آخرینبار کی و کجا بر دستان پدر یک شهید بوسه زدهاید. آنکه این عهد فراموش نکرده مولای ماست. دیروز یکی برایم کامنت گذاشته بود: «آیت که بود؟» جواب دادم:«آیت،آیتالله نبود اما آیت خدا بود. آیت، معما نبود،کلید قفل معمای امروز بود. آیت لباسشخصی بود. منافقین را خوب میشناخت. آیت 30 سال پیش پی به نفاق سران فتنه برده بود». رسانه ملی 30 سال است که آیت را به این آیتاللههای قلابی فروخته است. کجا هستی ای آیت خدا تا این روزهای ما را ببینی؟ کجایی دیالمه؟... اینجا «سیدعلی» تنهاست و اصلا ما ماندهایم که او را با که مقایسه کنیم؛ مولای ما علی نیست که قنبر بخواهد، موسی نیست که هارون بخواهد، حسین نیست که عباس بخواهد، خمینی نیست که بسیجی بخواهد. پس کیستی خامنهای که اینچنین تنهایی. اینجا برای هر پروانهای که دور شمع ولایت میگردد، یک حرف درمیآورند. اینجا خواصی که قرار بود ناطق باشند، خاصیت خود را از دست دادهاند و سکوت کردهاند. نه شیر میدهند نه بار میبرند. به جای آنکه آدم نهجالبلاغه باشند شتر این کتاب شدهاند. اصلا شاید «دجال» همین فتنهای باشد که ما بدان دچار شدهایم.
شاید این جمعه از غصه دق کنیم، شاید. باز هم نیا. خبر آمدن تو که نیامد، کاش خبر مرگ ما بیاید... اما کاش که همسایه ما میشدی. کاش «آقاسی» زنده بود و بهترین ابیات را میسرود برای این روزها: «پاک کن از چهره دین ننگ را، این عروسکهای رنگارنگ را. » پاککن مولای ما از دامان انقلاب این مهر به لب زدهها را.
در عالم، اسراری هست که جز به بهای «خون دل» فاش نمیشود. کاش گفته باشی اسرار درونت را به امام. شما ای مولای ما، شاید با امام در پاریس نبودی، شاید در جماران همسایه امام نبودی، اما همسایه آرمان امام بودی و با امام بودی، حتی بعد از امام. شما 20 سال است که ندیم و همنشین آرمان امامی. صحیفه امام در دستان توست و وصیتنامهاش معیار راهت. چه میماند از آن فریاد، اگر حنجره شما نبود. چه میماند از آن علم، اگر دستان مجروح شما نبود. خمینی در حسینیه جماران میماند اگر خامنهای نبود. اینها در سر سودای سود دارند و غم بود و نبود.
آنکه دغدغه انقلاب داشت، شما بودی. شما کی گفتی این انقلاب بینام آقازادهها در هیچکجای جهان شناخته شده نیست؟! وقت عزیزت 20 سال است که وقف امام شده. شما ای مولای ما، یادت هست بغضی که در گلو داشتی، وقت قرائت وصیتنامه امام؟... «من از خدمت همه خواهران و برادران مرخص و به سوی جایگاه ابدی سفر میکنم.» هیچکس جز شما لیاقت خواندن آن وصیتنامه را نداشت: «من در میان شما باشم یا نباشم، اجازه ندهید این انقلاب دست نااهلان و نامحرمان بیفتد.» گویی مخاطب امام، شما بودی ای مولای ما. خط امام، خط شماست.
شما از روی وصیتنامه امام برای ما مشق عشق مینویسی در شبهای پر از حادثه انقلاب. سرمشقهای تو را امام گفته بود. اینها دارند در کلاس براندازی از روی غرب دیکته مینویسند. اینها اسلام را به دموکراسی فروختند و عجبا که چه ارزان فروختند. اینها فروختند دموکراسی را به دیکتاتوری. ما را به اوباما. رای ملت را به منیت. ولایت را به حکمیت. وصیتنامه امام را به نامههای سرگشاده. جماران را به نیاوران. فکه را به مکه. خدا را به کعبه. علی را به رنگ سبز معاویه. حسن را به همسرش. حسین را به آقازاده معاویه. «آقا» را به «آقا زادهها». خانواده شهدا را به خاندان هزار فامیل. دریا را به مرداب. انقلاب را به ضدانقلاب. اسلام ناب را به مردان با حجاب. کربلا را به کوفه. جزایر مجنون را به جزایر هاوایی. ولایت عشق را به ایالت عیش. «همت» را به غفلت. «باکری» را به ندا. ندا را به فریب.
«امن یجیب» را به وردهای عجیب. هنر را به بازیگران غریب. دولت حماس را به ملت اسرائیل. آزادگی را به مجسمه آزادی. مالک را به ابوموسی. 14 خرداد را به 11سپتامبر. خمینی بزرگ را به بوش کوچک. بتشکن را به بت. ابراهیم را به نمرود. نوحه نوح را به فرزند نوح. فرشته را به ابلیس. سر حسین را به یک مشت گندم. عطش را به آتش. آب را به سراب. خواب اصحاب کهف را به رویای دشمن. سکه اصحاب کهف را به دلار کاخ سفید. سگ اصحاب کهف را به روباه پیر. غار اصحاب کهف را به خانه اغیار. اصحاب کهف را به برادران یوسف. سوره کهف را به سوت و کف. کهف را به عنکبوت. «بیت رهبری» را به «اوهنالبیوت». رهبر را به قائم مقام. حقیقت را به مصلحت. شهادت را به اسارت.
آزادگی را به بردگی. بندگی را به آزادی. نماز را به یوگا. مدینه را به شام. حنجره حسین را به شمر. علی اصغر را به حرمله. علیاکبر را به سم اسب. عاشورا را به آشوبگران. زیارت عاشورا را به تورهای مسافرتی. زیارت جامعه را به جامعه مدنی. مدینهًْالنبی را به دهکده جهانی. «ملاصدرا» را به «مک لوهان». «مطهری» را به «سروش». «بهشتی» را به «فوکویاما». «آیت» را به «مصدق». «دیالمه» را به «موسوی». «بنتالهدی صدر» را به «رهنورد».
«متوسلیان» را به «بنیصدر». «صد» را به «نود». یتیمنوازی را به توپ بازی. صداقت را به نفاق. رای را به SMS. آحاد مردم را به نامرد مردم. سجاده را به فرش. دین را به زمین. غمخواری را به زمینخواری. جانبازی را به باندبازی. تهذیب را به تحزب. «در خیبر» را به باب مذاکره. ذوالفقار را به تسامح. ذوالجناح را به تساهل. دفاع را به تخریب. جنگ تحمیلی را به جنگ نرم. نوای نینوا را به صدای آمریکا. سرخ علوی را به سبز اموی. اروند را به کیش. میش را به گرگ.
«علی» را به «جورج». «نصرالله» را به «سوروس». حزبالله لبنان را به برجهای دوبی. «کانال کمیل» را به کانالهای «اس.ای.ایکس». خون شهید را به منازعات سیاسی. ولایت را به احزاب سیاسی. پلاک شهدا را به «پلاک سیاسی» و به جای اقلیم امام، اینها سر از گلیم VOA درآوردند و عهد خود را گسستند و به سپاه BBC پیوستند.
ببین از که بریدند و با که پیوستند. چه بد معاملهای کردند با گذشته خویش. حوای آدم را به هوای نفس فروختند و آدم را به آدم برفی و در 9 دی آب شدند از خجالت ملت، از گرمای آفتاب.
در عالم اسراری هست که جز به بهای خون دل فاش نمیشود. کاش گفته باشی اسرار درونت را به امام. آنکه پای خون شهدا ایستاد شما بودیای مولای ما. پای اینها روی لالههاست. اینها شقایق را پژمرده کردند. به بهانه هرس کردن شاخ و برگهای زائد؛ بخوان به اسم اصلاحات، میخواستند ریشه درخت انقلاب را بزنند. به خمینی میگفتی اینها را. میگفتی که از آبرویشان برای انقلاب امام مایه نگذاشتند. میگفتی سکوتشان را. میگفتی دعوتشان را به آشوب. میگفتی دستشان را در دست دشمن. میگفتی که دشمن از حنجره آنها چهها گفت. میگفتی که استوانهها تنهایت گذاشتند. میگفتی که اینبار سنگین است. میگفتی که زخم زبان میزنند. میگفتی این صحنهآراییها را. این لشکرکشیها را. میگفتی از آنهایی که قرار بود دستشان در دست تو باشد اما برایت سرگشادهترین نامهها را نوشتند. میگفتی که از همان اول هم ولایت فقیه را قبول نداشتند. میگفتی از ما و از رنجی که میبریم. از آلام ما. میگفتی که ما در این 20 سال یک آن تنهایت نگذاشتیم. میگفتی از عشق مستدام ملت به ولایت. میگفتی که ما از کوران این فتنه کور، روسفید بیرون آمدیم. میگفتی که خواص، بابت گفتهها و نگفتهها مردود شدند. میگفتی سکوتشان را وقت فریاد و سکونشان را وقت حرکت. میگفتی از قصه پرغصه بیبصیرتی. میگفتی که عهد شکستند. میگفتی به امام متن نامهها و بیانیهها را. میخواندی برایش. میگفتی به امام که پای رای مردم ایستادهای، به هزینه اتهام، به بهای آبرو. میگفتی پای آرمان امام ایستادهای. میگفتی از عوالم انقلاب. از این روزهای سرد. میگفتی که زخم تودههای آرزومند را التیامی. میگفتی از سختیهای رهبری.
رسول نبودن و پیامبری. امام نبودن و راهبری. میگفتی از اندوه و غم پنهانی خویش. میگفتی که در این 20 سال رهبری بر شما ای مولای خوبیها چه گذشته است:
سرخوش ز سبوی غم پنهانی خویشم
چون زلف تو سرگرم پریشانی خویشم
در بزم وصال تو نگویم ز کم و بیش
چون آینه خو کرده به حیرانی خویشم
لب باز نکردم به خروشی و فغانی
من محرم راز دل توفانی خویشم
یک چند پشیمان شدم از رندی و مستی
عمری است پشیمان ز پشیمانی خویشم
از شوق شکر خندهلبش جان نسپردم
شرمنده جانان ز گران جانی خویشم
بشکستهتر از خویش ندیدم به همه عمر
افسرده دل از خویشم و زندانی خویشم
هرچند «امین»، بسته دنیا نیم اما
دل بسته یاران خراسانی خویشم
حسین قدیانی/rajanews.com