...و مزاجه من تسنیم

این وبلاگ با موضوعات دینی در جهت پیشبرد سطح آگاهی اعضای خود(هیئت انصارالائمه ) و عموم استفاده کنندگان فعالیت می کند .

...و مزاجه من تسنیم

این وبلاگ با موضوعات دینی در جهت پیشبرد سطح آگاهی اعضای خود(هیئت انصارالائمه ) و عموم استفاده کنندگان فعالیت می کند .

عبای رهبر ما بیرق علمدار است

جمعه اتوبوسی که ما را آورد بیت رهبری، همان اتوبوسی بود که ظهرش ما را آورد تشییع پیکر شهدا. پلاک اتوبوس بر گردن شهید گمنامی بود که تابوتش حکومتی است و روی دوش من داشت می رفت به معراج. معراج شهدا جایی در خیابان بهشت نیست، بهترین مکان طبقه هفتم بهشت است و ام البنین اگر هوای حوا را نداشت ما همه بی مادر شده بودیم. من برادر هابیلم اما نامم قابیل نیست. بیل نام کوچک کلینتون است و هیلاری اندازه کلنگ نمی فهمد؛ من بچه پرورشگاهی هستم که زینب پرستارش بود. من در بیمارستان به دنیا نیامده ام. زاده عشقم......

 نام مادر من حوا نیست. فاطمه زهرا است. مادر من همین هوایی است که دارم استشمام می کنم در روضه بیت رهبری. نام پدر من آدم نیست. آه و دم است. پدر من همین آهی است که دارم از سویدای دل می کشم وقت دیدن چهره ماه. پدر من همین دمی است که نشسته ام  روی موکت انتهای خیابان فلسطین و دارم سینه می زنم برای بی بی. بقیع، بقیه بهشت است در زمین و من هر وقت دلم برای بقیه الله تنگ می شود به بقیع می گویم بقیعه الله. من در فراق خورشید اگر ماه را نداشتم دیوانه می شدم. خامنه ای نبود می کشت مرا غم مهدی. خدای من چقدر خاطر خواهم بود که ماه را امامم کرد و مرا غلام قمر. من غلام قمرم و به سربازی خامنه ای افتخار می کنم. با من غیر از قمر از هیچ رهبر دیگری سخن نگویید. سران فتنه اوضاعشان قمر در عقرب است و قمر من عقربه ساعتی است که به وقت طلوع آفتاب تنظیم شده است و نشان می دهد تا ظهور نور در بین الحرمین چیزی نمانده. قمر من نگهدارش قمر بنی هاشم است. قمر من ماه بنی انقلاب است. ما حتی شهروندان جمهوری اسلامی نیستیم. سربازان مطیع امر خامنه ای هستیم. ما فرزندان انقلاب اسلامی هستیم که رهبرش یکی است و آن خامنه ای است. ما سربازان ماهیم؛ سرباز حکومتی. ما فرزندان انقلابیم؛ فرزند حکومتی. حکومت اما از کفش کهنه علی ارزشش کمتر است الا به اجرای حق و خامنه ای چون پای آرای حق ما ایستاده است حکومت حکیمانه اش امتداد حکومت علی و بسیار قیمتی است. پس مدح ماه همان وصف خورشید است و من حق دارم اگر با همان اتوبوسی که چهارشنبه ما را آورد راهپیمایی، سه شنبه شبها به قم بروم و شباهنگام جمکران برای تعجیل در فرج آفتاب، بوسه زنم بر دست ماه و سینه خیز بروم تا محراب. من منتظرم؛ پس هستم و این نیز یک انتظار حکومتی است. من یک منتظر فعالم، نه منفعل. کسانی که ماه را انکار می کنند، شب پرستانی هستند که هیچ ارادتی به خورشید، به انتظار، به نور و به ظهور ندارند. عاشق خورشید منم که مجنون ماهم. بی عشق قمر نتوان عاشق شمس شد. مدینه خورشید فقط یک باب دارد که آن باب، بابای ما است. در باغ ظهور، حضرت ماه است. نایب خورشید، بابای ما است. سرور و سالار آقای ما است. جانشین خورشید، رهبر ما است. عصای ماه جنس چوبش از شجره طیبه ای است که روزگاری دست موسی بود و نیل را شکافت گر چه پر از آب بود و با این عصای ماه، سراب است نقشه از “نیل تا فرات”. نقشه را ما باید بکشیم در جغرافیای آخرالزمان و مساحت فدک از اینجا است تا انتهای افق. من خوب می دانم چرا دشمن ولایت فقیه را نشانه گرفته است. من خوب می دانم چرا نصرالله بوسه می زند بر بازوی ماه. من فهمیده ام راز انتظار را. نه، من شاعر نیستم، مداح ماهم در دستگاه نور و طرح می زنم از سحر در بوم ظهور. نقاشی من نقشی است از تابوت سردار هور. من همان آب کرخه نورم. من ذره ای هستم از خاک فکه. من شقایق آتش گرفته ای هستم که جمعه بعد از تشییع پیکر شهدا با اتوبوس آمدم بیت رهبری و گریه کردم با ندای دل نشین حاج منصور. من نی ساندیس نظامم. من بی آنکه در سپاه یا ارتش باشم نظامی هستم. نظامی هم بسیجی بود و بعد از خمسه خمسه، “هفت پیکر” شهید آورد از خط مقدم جزیره که در جیب شان مصیبت نامه نبود، وصیت نامه بود. مجنون هم بسیجی بود. فرهاد هم با رمز “یا زهرا” بیستون را شکافت. شهید فرهاد نصیر قره چه داغی عاشق لیلای ولایت بود.  ”کاوه” یعنی شهید محمود کاوه که در مشهد شاگرد آقا بود و در پاوه یلی شده بود برای خودش و من یکی از دانیال های میدان شوشم که موتورم هم بسیجی است. من خیبری ام اهل درد، اهل دود، اهل عود، اهل فریاد. من سوز دارم اما سازشکار نیستم. من روز دارم، مرا چه کار با شب پرستی؟ من ستاره ای هستم که سوسو می کنم از نور ماه. من کلمه ای هستم گمنام در لابلای اشعار “انسانی” به اسم “علی” در وصف انسانی دیگر به اسم “انسیه حورا”. من مستاجر نیستم، خانه ام بیت رهبری است. من یتیم نیستم، پدرم اتفاقا رهبر این مملکت است. من در خانه ماه دیدم فرزند شهیدی را که با من هم عقیده بود و درست مثل صدای شیخ حسین اهل “بم” بود و غم از چهره اش رفت وقتی از نزدیک دید آقا را. محمد برایم از بم خرما آورده بود که لباسش مشکی بود و درونش به جای هسته گردو داشت. من در انتهای خیابان فلسطین جنوبی دیدم کودک آواره ای را که خودش ساکن کرانه غربی رود اردن بود اما دلش اینجاست. اینجا بیت رهبری است، صدای مرا از قلب ام القرا می شنوید. جوانان بنی هاشم بیایید؛ حضرت ماه مثل هر سال روضه گرفته برای مادرش و من چون دیر رسیدم در همان خیابان به اقامه عزا نشستم. نمازم فرادا شد و اشکم به جماعت. مُهر نماز من همین مِهر من به ولایت است که از خاک کربلا است. پس دو رکعت گریه می کنم برای مادرم زهرا به امامت اشکهای ماه. تکبیره الابکا. من در پرده ای بزرگ دیدم آقا آمد و بغض پدر شهید رمضانی ترکید که چرا اتوبوس تهران – کاشان دیر به بیت رهبری رسید و کربلایی رضا نتوانست صورت ماه را از نزدیک ببیند. من عاشق ولایتمداری خواهران و برادران بسیجی ام هستم که چند ساعت زودتر از شروع مراسم به حسینیه امام خمینی می روند و ساعتها برای آمریکا و اسراییل رجز می خوانند. من عاشق کرامت حضرت ماهم آنجا که “این همه لشکر آمده، به عشق رهبر آمده” را می بیند اما جمال چهره اش که حجت موجه ما است، همچنان جلالی است؛ صاف تا کمی ابری همراه با غم و غصه بی بی. من عاشق سینه زدن علمایی آقا هستم وقت شعار “حسین حسین شعار ما است، شهادت افتخار ما است”. من عاشق بصیرت پسر بچه ای هستم که کنارم نشسته و وقتی از پرده می بیند بعضی ها هم آمده اند به طعنه می گوید: “اِ، اینم اومده”! من عاشق این شعارم به خصوص در گوش بعضی ها؛ “ما اهل کوفه نیستیم، علی تنها بماند”. آری، ما اهل کوفه نیستیم، اهل مدینه هستیم. ما ساکنین کوچه بنی هاشمیم. از نظر ما بیت رهبری دیوار به دیوار خانه علی است. از نظر ما بیت رهبری همان خیمه حسین در شب عاشورا است. از نظر ما بیت رهبری، مصراع قبلی اش حسینیه جماران است. از نظر ما جانشین شایسته خمینی است خامنه ای. از نظر ما همان خمینی است خامنه ای. از نظر ما مولای ما حضرت ماه است و نور چشمانش بر گرفته از تابش مستقیم خورشید بر پنجره بیت رهبری است. ما یک لشکر هستیم حائل میان در و دیوار تا اگر کسی خواست دوباره سیلی بزند با علم عباس بکوبانیم بر فرق سرش. من عاشق اشکهای ماهم هنگام این شعار؛ “کجایید ای شهیدان خدایی، بلاجویان دشت کربلایی”. ما در بیت رهبری غذای نذری نمی خوریم؛ این غذا دست پخت خود بی بی است. این غذا دست پخت مادر پهلو شکسته جناب ماه است و این عزا صاحب عزایش حضرت خورشید است. در خانه ماه، ما بوی خورشید می شنویم. اینجا از همه جا به سحر نزدیک تر است. اینجا خانه امید ما است. اینجا بیت رهبری است. اینجا کاشانه ما است. اینجا آشیانه ما است. اینجا روضه زهرا است. عباس در همین جا است که نگهدار مولای ما است. تازه اینجا فاطمیه است. “ما منتظریم تا محرم گردد، هنگامه امتحان میسر گردد؛ ما می دانیم تیغ و حلقوم شما، یک مو ز سر علی اگر کم گردد”. در آن صورت ما با علم عباس می آییم، با دو دست بریده. کرسی و لوح و قلم و ورق ما بیرق علمدار است. پرچم انقلاب اسلامی روی تابوت شهدا بیرق علمدار است. پلاک بیت رهبری بیرق علمدار است. غیرت حیدری ما بیرق علمدار است. دست ما بیرق علمدار است. عشق ما بیرق علمدار است. از همه مهمتر عبای رهبر ما بیرق علمدار است. حریف علمدار می شوید؛ بسم الله. ولله ان قطعتموا یمینی، انی احامی ابدا عن دینی و عن امام صادق الیقینی، نجل النبی الطاهر الامینی. یا نفس لا تخشی من الکفاری و ابشری برحمه الجباری. مع النبی السید المختاری، قد قطعوا ببغیهم یساری. یا نفس من بعد الحسین هونی و بعهده لا کنت ان تکونی. هذا الحسین شارب المنونی و تشربین بارد المعینی. هیهات ما هذا فعال دینی و لا فعال صادق الیقینی. ولله ان قطعتموا یمینی، انی احامی ابدا عن دینی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد